شاید کسی ندیده باشد گریه ی تلخ گل یخ را به هنگام طلوع
شاید کسی ندیده باشد چشمان غم گرفته ی کنده ی کهنسال نارون را
شاید کسی نشنیده باشد ناله ی غم انگیز سکوت را به هنگام غروب
شاید کسی نشنیده باشد آهنگ ملایم آه کشیدن برگ خزان را در سمفونی باران
شاید کسی نبوییده باشد عطر سکر آور خاک را بعد از گریه ی آسمان
شاید کسی لمس نکرده باشد پیراهن فرسوده ی نیاز را
شاید کسی لمس نکرده باشد لحظه های تنهایی جاودان را
شاید کسی نداند که من با احساسم در چهار فصل سال
لاجورد این آسمان آبی آبی ، به پهنه ی این زمین سیاه سیاه
همه را دیده ام شنیده ام بوییده ام و لمس کرده ام
به نزدیکی دستهایمان در آن شب که حس کردم به هیچ وجه نمی شناسمت
یا حق